یادم میره همش ..

ساخت وبلاگ
دیشب یادم رفته بود 

کتری رو بردارم از رو گاز ..

نصفه شب داشت میترکید ..

اونروز یادم رفت حواسم باشه با چاقو دستم و نبرم ..

محمد وقتی فهمید مواظب نبود دعوام کرد و

ناراحت شد همسریم ..

اونروز میخواستم بشینم حرفامو بنویسم ..

ولی چند دقیقه ی بعدش دیگه هیچی

دیگه هیچی یادم نبود برای نوشتن ..

من بی انرژی نیستم ...

کسلم نیستم ..

تنبلم نیستم ..

دانشگاه ملی بیرجند قبول شدم و 

نرفتم ..

کی دانشگاه ملی قبول میشه و نمیره ؟؟؟؟

ولی من نرفتم ..

هر کی ازم پرسید چرا ؟؟

گفتم هدفم چیزه دیگه ای بوده ..

در صورتی ک شاید دوست داشتم اون رشته رو ..

از منی ک شوهرم برام دفتر نقاشی خریده بود 

با اون مداد طراحی ..

بعید بود رد کنم بیرجند رفتنو ..

ولی رد کردم ..

نمیدونم چرا ؟؟

همش یادم میره ..

اگه قرصامو نخورم و محمد بفهمه 

منو میکشه ..

تنها چیزی ک همیشه یادم میمونه ..

خوردن یکی از قرصامه ..

که اگه فقط سه روز بهم نرسه ..

به یه دیوونه تبدیل میشم ..

نمیدونم این حرفا چیه دارم میزنم ..

ولی خب .. 

حرفه دیگه .. 

حرف رو باید زد ...

وگرنه عقده میشه تو گلوی آدما ..

+پی نوشت :

ممنون از نظراتتون بچه ها ..

خیلی روحم شاد میشه هر وقت میام ..

میبینم یه عالمه نظر تازه دارم .

متشکرم ....

........
ما را در سایت ..... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : donyayearghavan بازدید : 120 تاريخ : چهارشنبه 19 مهر 1396 ساعت: 3:27