حواسم نبود ..

ساخت وبلاگ
خانم چینی در آسانسور گفت : دستت!!

نگاه کردم .. دیدم در دستم خون جاریست ..

ولی حواسم نبود ....

بعد رفتم چسب زخم بخرم ..

چسب زخم خریدمو به مغازه دار پول دادم ...

و یادم رفت بقیه ی پول رو بگیرم ...

حواسم نبود ....

بعد دیدم یادم رفته خون رو با دستمال تمیز کنم...

لباسم خونی شده و خون های روی دستم خشک شدند ...

حواسم نبود ...

رفتم دوباره سوار آسانسور شدم ....

صبر کردم و دیدم نمیرسم ...

نگاه کردم و دیدم یادم رفته دکمه رو بزنم ..

حواسم نبود ...

حواسم نیست ....

مدام حواسم نیست ...

حواسم هم حواسش به من نیست ..

دلم میخواد همه چیز رو رها کنم ...

و بدوم دنبال حواسم ....

و پیداش کنم و ببینم مدام بی خبر کجا میره ...

بعد در آغوشش بگیرم و

زار زار از سر دلتنگی گریه کنم .......

+پی نوشت :

دلم برات تنگ شده محمدم ...

........
ما را در سایت ..... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : donyayearghavan بازدید : 135 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 14:07