تصمیمم..

ساخت وبلاگ

تلفن همراهت را درنظر بگیر،

حالش که خوب نباشد هنگ میکند..

ابتدا روزی یکبار،

سپس روزی دوبار..

و تو اهمیت نمیدهی!

چون با یکبار ری استارت

مجددا شروع به کار میکند..

این اتفاق اگر همینطور ادامه پیدا کند

و تو اهمیت ندهی پس از مدتی

یک روز هنگ میکند

و دیگر با ری استارت که هیچ..

با بردن به تعمیرگاه هم

درست نمی شود که نمی شود..

آدمهای خوب همینطورند..

اوایل از نبودنت گله میکنند..

تو اهمیت نمیدهی،

آنها گله میکنند

و تو هی غر میزنی که سرم شلوغ است

و ال است و بل است..

اما میان تمام مشغله هایت

یک روز میرسد که حالشان

مانند تلفن همراهت خراب میشود..

تو نمی بینی اما آنها چمدان

کوچکشان را برمیدارند

و چندتایی خاطره ی خوب

از تو به یادگار برمیدارند

تا در خلوتشان برای تو اشک بریزند..

و می روند..

می روند و دیگر بر نمیگردند..

تو باز هم نمیفهمی..

رفتنشان را..

چون ماندنشان را نفهمیده بودی..

اما روزی میرسد که به شدت

دلت از چیزی میگیرد..

آنقدر می گیرد

که راه نفس کشیدنت را بند میکند..

تو می نشینی و با خود فکر میکنی..

به چیزهایی

که اهمیت نداده بودی..

به گله ها..

به بودن ها..

و آن وقت است که دلت بیشتر

از ماندن هایشان میگیرد تا رفتنشان..

ماندن هایی ک قدر ندانستی..

آن روز آرزو میکنی که برگردند

این آدمهای خوبی ک روزگاری روزهایشان،

درکنار تو اما..

بدون تو سپری میشد..

ولی یادت باشد

آدمهای خوب وقتی رفتند،

دیگر

برنمیگردند...

***********

_گفت : این چیه گذاشتی رو لبات؟

تو که سیگاری نبودی!

_گفتم : خیلی وقته میکشم.

_گفت : تو چی به سرت اومده

این یه سالی که ندیدمت؟

_گفتم : سخت نگیر.

آرومم میکنه، نمیذاره به چیزی فکر کنم..

_هیچی نگفت

_منم هیچی نگفتم

_بعد از چند دقیقه گفت :

مطمئنی نمیذاره به چیزی فکر کنی؟

_گفتم : آره، چطور مگه؟

فندک رو از روی داشبورد برداشت،

داد به دستم

یه لبخند تلخ زد و

_گفت :لااقل روشنش کن!

........
ما را در سایت ..... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : donyayearghavan بازدید : 96 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 20:57